کارگاه شهید شناسی
دوست خوبم دو اثری که پیش روست، حاصل تلاش بیتا خرمی است. او با دقت فراوان خاطرات پدرش را شنیده و بعد آن را به تحریر درآورده.
می دانی که یکی از رموز موفقیت خوب گوش کردن است:
شب بود و اول تاریکی من در منطقه ی طلا ئیه بودم . شب ماموریت پیدا کردیم که بین سنگرهای نیروهای ایرانی و عراقی سنگر بسازیم که به این سنگرها سنگر استراق سمع میگفتند.
منطقه ی طلائیه از چهار قسمت درست شده بود که چهار پد داشت که سه پد ان در دست ایران و یک پد در دست عراق بود.
ما هشت نفر بودیم که به این ماموریت ا عزام شدیم و مشغول به سنگر سازی, در نیمه های شب عراقی ها متوجه حضور ما شدند.
ما را به شدت زیر اتش گرفتندوبه ناچار ما شروع به عقب نشینی کردیم .
همین طور که با سرعت عقب نشینی می کردیم مرتب گلوله های خمپاره به اطراف ما می خوردوبالاخره در این بین من خودم را به خاک ریز ایران رساندم ,از شدت انفجار یکی از خمپاره ها من بی هوش شده بودم , دیگر در این لحظه چیزی نفهمیدم .
چشمانم را که باز کردم دیدم داخل بیمارستان هستم و به دستم سرم زده اند و در این لحظه بود که دست و پای خود را تکان دادم و از سلامتی خود خوشحال شدم .
بعد که سراغ هم سنگرهایم را گرفتم متوجه شدم که دو نفر از ان ها شهید شده اندوبعد از مرخصی از بیمارستان دوباره به جبهه بر گشتم تا بتوانم از دین و میهنم دفاع کنم...
بیتا خرمی طرقبه خاطره ی از پدر - نام دبیر : خانم خدایی-کلاس اول 3
مدرسه -امام حسین (ع) شماره 3